جدول جو
جدول جو

معنی چتر ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

چتر ساختن(اَ دَ کَ دَ)
چتر بستن. چتر زدن، عمل ساختن و تهیه کردن چتر.
- چتر طاوسی ساختن، چتر ساختن طاوس دم خود را. مؤلف آنندراج در ’چتر طاوس’ نویسد: ’... و میتواند که مراد از آن چتر بستن طاوس باشد دم خود را در حالت مستی’:
خاکساری سرفرازی میدهد در می کشی
شور مستی چتر میسازد دم طاوس را.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پر ساختن
تصویر پر ساختن
پر کردن، انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنبر ساختن
تصویر چنبر ساختن
مانند حلقه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ کُ اَ کَ دَ)
حلقه ساختن. طوق و قلاده ساختن:
زین سخن صدهزار چنبر ساخت
همه در گردن وزیر انداخت.
نظامی.
رجوع به چنبر و چنبر ساز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
دیر ترتیب دادن. دیر تهیه کردن:
با همه زیرکی و استادی
دیر سازم و لیک بد سازم.
علی تاج حلوایی
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ را نُ / نِ /نَ دَ)
راندن. دورکردن. بیرون کردن. (یادداشت مؤلف). متخ. (منتهی الارب) : اجتفاء، دورساختن کسی را از جای وی. (منتهی الارب) :
به آن خواری که سگ را دور می سازند از مسجد
مکرر رانده ام از آستان خویش دولت را.
صائب تبریزی.
رجوع به دورکردن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ کَ دَ)
نابینا کردن. کور کردن. از نعمت بینایی محروم کردن: اغشاء، کور ساختن. تعمیه، کور ساختن. (منتهی الارب). و رجوع به کور کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ دَ)
بی وفائی و مکر و خیانت کردن:
کسی کوبر پدر این غدر سازد
دگر بیگانگان را کی نوازد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
احتیال. تهیه دیدن:
چرا برنسازی همی کار خویش
که هرگز نیامد چنین کار پیش.
فردوسی.
فرستاده ای آمد از نزد اوی
که شد ساخته کار و پر رنگ و بوی.
فردوسی.
چو بی بهره باشی ز شاهنشهی
چه سازی مرا کار چون تو رهی.
فردوسی.
حال وی بگفت و آنگاه بازنمود که اختیار ما بر تو می افتد بازگرد و کار بساز. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). کار تاش و لشکری که آنجاست بسازد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 399).
نیامد وقت آن کورا نوازیم
ز کارافتاده ای را کار سازیم.
نظامی.
بساز ایدوست کارم را که وقت است
ز سر بنشان خمارم را که وقت است.
نظامی.
با شراب تازه زاهد ترشروئی میکند
کو جوانمردی که سازد کار این بی پیر را.
صائب.
- کار کسی را ساختن، او را کشتن. نابود کردن
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ کو کَ دَ)
ترتیب دادن دفتر:
ور شمار فضل او را دفتری سازد کسی
هر چه قانون شمار است اندر آن دفتر شود.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خوا / خا دَ)
پناهگاه ساختن:
بر آن گری تو که از صبر همچو تیغ خطیب
به پیش صاعقۀ هجر تو سپر سازد.
مجیر بیلقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
صورت کشیدن. نقاشی کردن. صورتگری کردن. چهره پرداختن. رخسازی کردن. منظره ساختن، روبرو کردن. مقابل کردن. مواجهه دادن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ دَ)
تدبیر نمودن. در اصلاح کار یا امری حیلت اندیشیدن. کاری را از روی عقل و تدبیر به انجام رسانیدن. تامل و تفکر در اجرای امری نمودن:
بدانش کنون چارۀ خویش ساز
مبادا که آید بدشمن نیاز.
فردوسی.
که تا از گریزش چه گوید پدر
مگر چارۀ نو بسازد دگر.
فردوسی.
چنین گفت کاین چاره اندر جهان
بسازید و دارید اندر نهان.
فردوسی.
چنین بد مکن تو بگفت گراز
همان چارۀ کار نیکو بساز.
فردوسی.
وز آن پس یکی چاره ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن.
فردوسی.
تو مرد دبیری یکی چاره ساز
و زین کار بر باد مگشای راز.
فردوسی.
یکی چاره ساز ای خردمند پیر
نباید چنین ماند بر خیر خیر.
فردوسی.
من اکنون بهوش دل و پاک مغز
یکی چاره سازم بدینکار نغز.
فردوسی.
یکی چاره باید کنون ساختن
که رایش به آب آید انداختن.
فردوسی.
مگر تا یکی چاره سازد نهان
که پردخته ماند ز مردم جهان.
فردوسی.
سخنها که پرسیدی از ما درست
بگوئیم تا چاره سازی نخست.
فردوسی.
چو این کرده شدچارۀ آب ساخت
ز دریا برآورد و هامون نواخت.
فردوسی.
وگر ایدون به بن انجامدمان نقل و نبید
چارۀ هر دو بسازیم که ما چاره گریم.
منوچهری.
بسی چاره ها سازی و داوری
بری رنج تا گنج گرد آوری.
گرشاسبنامه (اسدی).
عشق ببانگ بلند گفت که خاقانیا
کار نه خرد است خیز چاره بساز آن او.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 372).
چارۀ دین ساز که دنیات هست
تا مگر آن نیز بیاری بدست.
نظامی.
چارۀ ما ساز که بی داوریم
گر تو برانی به که رو آوریم.
نظامی.
، علاج کردن. درمان ساختن. مداوا نمودن:
من او را یکی چاره سازم که شاه
پسندد از این بندۀ نیکخواه.
فردوسی.
بدو گفت من چاره سازم ترا
بخورشیدسربر فرازم ترا.
فردوسی.
توچاره دانی و نیرنگ بازی
در این تیمارمان چاره چه سازی.
(ویس و رامین).
صبر ار نکنم چه چاره سازم
کآرام دل از یکی فزون نیست.
سعدی (ترجیعات).
، احتیال. حیله کردن. فریب دادن. به خدعه و نیزنگ توسل جستن:
همین کودک از پشت آن بد هنر
همی چاره و حیله سازد دگر.
فردوسی.
ز ما ایمنی خواه و چاره مساز
که بر چاره گر کار گردد دراز.
فردوسی.
ترا ای پسر گاه آمد کنون
که سازی یکی چارۀ پرفسون.
فردوسی.
بفرمود کز پیش بیرون برند
بسی چاره سازند و افسون برند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
چرب کردن. پرروغن ساختن. چرب و روغندار کردن غذا و خوراک: شعشع الثرید، یعنی چرب ساخت و بسیار کرد روغن اشکنه را. (منتهی الارب) ، روغن آلوده کردن جائی یا چیزی. رجوع به چرب کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ پَ رُ تَ)
چپربستن. پرچین بستن. پرچین ساختن. دیواری از چوب یا علف یا خار و خاشاک و جز اینها برای محافظت محلی ساختن، دیواری از چوب و خاک در برابر قلعه ای برای تسخیر آن ساختن و در پناه آن دیوار جنگیدن:
رخنه ها در سور و باروی برنج آسان کنی
گر چو ما از تختۀ نان تنک سازی چپر.
بسحاق (از آنندراج).
رجوع به چپر و چپر بستن و چپرسازی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بار آماده کردن برای حرکت. عدل، بستۀ بار را مهیا ساختن.
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ کَ دَ)
کنایه است از مال کسی را خوردن. (از یادداشت مؤلف) : برای فلان شتر ساخت، برای او حساب سازی کرد. مالش را خورد و برایش حساب بالا آورد
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدر ساختن
تصویر هدر ساختن
بهدردادن: (همچو کرم سرکه اوناگه زشیرین انگبین بیخرد چون کرم پیله جان خودسازدهدر) (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکر ساختن
تصویر نکر ساختن
نشاختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکر ساختن
تصویر مکر ساختن
مکر کردن خدعه کردن: (ابوسفیان و اصحاب وی کعب اشرف را گفتند ... نباید که این مکر میسازید بر ما،) (کشف الاسرار 539: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ساختن
تصویر کار ساختن
مقدمات کار را فراهم کردن آماده شدن: (حال وی بگفت و آنگاه باز نمود که اختیار ما بر تو میافتد. باز گرد و کار بساز (بیهقی)، حاجت کسی را بر آوردن کار او را انجام دادن: در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودا زده را کار بساز) (حافظ)، کشتن بقتل رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدر ساختن
تصویر غدر ساختن
بیوفایی کردن، خیانت کردن، مکر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر ساختن
تصویر سپر ساختن
پناهگاه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار ساختن
تصویر بار ساختن
عدل، بسته بار مهیا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
آماده کردن مهیا کردن، یا در ساختن تنگ خانه در کنج اطاق جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ساختن
تصویر کار ساختن
((تَ))
چاره نمودن، تهیه دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در ساختن
تصویر در ساختن
((دَ. تَ))
سازگار شدن، سازگاری
فرهنگ فارسی معین